چوپان کوچک
نویسنده : محمد جواد
قسمت ششم :مهمان جدید
گوسفندها هرکدام در یک گوشه ء اتا ق لم داده اند و خستگی سفر را از
تنشا ن بیرون می کنند .
دایی رضا و ما در ایوب د رآشپزخانه مشغول آما ده کرد ن غذا هستند که
زنگ در حیا ط به صدا در می آ ید .
حنا یی به سمت در حیا ط می دود و با خوشحا لی در را با ز می کند .
اما از دید ن کسی که پشت در ایستا ده خشکش می زند .
بچه ها به نظر شما حنا یی پشت در چه کسی را دید ه است ؟
حنا یی که حسا بی ترسیده است در را می بندد .
مش رحما ن دوبا ره زنگ می زند . ایوب و گوسفند ها با شنید ن صدای
زنگ دوم همه به سمت در می دوند . حنا یی به ناچا ر دوبا ره در را باز
می کند .
مش رحمان با دید ن حنا یی می پرسد : ببخشید خونه ء دا یی رضا
اینجا ست ؟ حنا یی سرش را به علامت نه بالا می اندازد .
مش رحما ن می پرسد : ببخشید خانم ، شما خونه ء دا یی رضا را بلد
نیستید ؟ حنا یی با دست به خیا با ن رو برو اشا ره می کند .
ایوب و گوسفند ها از د ست به سر شدن مش رحما ن می زنند زیر خنده .
مش رحما ن هما نطور که به سمت خیا با ن رو برو می رود با خود ش فکر
می کند که حنا یی را کجا دید ه ا ست .
د ا یی رضا به ایو ب و گوسفند ها می گوید : دروغ گفتن کا رخیلی بد ی
ا ست ، سر کار گذ اشتن دیگرا ن کا ر خوبی نیست .
د ا یی رضا مش رحما ن را صدا می زند . مش رحما ن با دید ن د ا یی رضا
گل از گلش می شکوفد .
مش رحما ن با خودش فکر می کند که چه طور برای ایوب و مادرش گم شدن
گوسفند ها را توضیح بدهد که نا گها ن چشمش به گوسفندها می افتد و
خونش به جوش می آ ید و در حا لیکه نا خن گیر چا قو دا رش را از جیبش
بیرون می آورد می گوید : ای لعنتی ها کجا فرار کردید ؟ بد ون اجا زه اومد ید
شهر ، الان با همین چا قو ازتون دنده کباب د رست می کنم .
گوسفند ها د ر گوشه ء اتا ق جمع شده اند و ا ز ترس، د ست و پا یشا ن
می لرزد حنا یی با ترس می گوید : ما نمی خواستیم به شهر بیا یم ، آ ن
دو شکا رچی بد جنس ما را به زوربه شهر آورد ند ، ا گر ا یوب ما را از د ست آ ن
شکارچی ها نجا ت نمی داد معلوم نبود چه بر سر ما آ مد ه بود .
ایوب می گوید : راست می گوید ، من از دست شکارچی ها نجا تشا ن د ا د م .
گوسفند ها هم حرفهای ایوب و حنا یی را تا یید می کنند .
د ا یی رضا با شنید ن صحبتها ی ایو ب و حنا یی نا را حت می شود اما چیزی
نمی گوید .
مش رحما ن برای شستن دستهایش از اتا ق خارج می شود .
د ا یی رضا رو به ا یو ب و گوسفند ها می گو ید : ا یو ب جا ن دروغ گفتن کا ر
بسیا ر بد ی ا ست و دروغ گفتن یکی از گنا ها ن بزرگ ا ست .
خد ا ا نسا ن دروغ گو را د و ست ند ا رد و دروغ گو را به جهنم می برد . ما با ید
همیشه حرف را ست بزنیم حتی اگر آ ن حرف را ست به ضرر ما باشد .
د ا یی رضا برای مش رحما ن توضیح می دهد که گوسفند ها چه طور به شهر
آ مد ه ا ند و ا ز مش رحما ن می خواهد که آ نها را ببخشد .
مش رحمان هم که معذ رت خوا هی گوسفند ها را می بیند آنها را می بخشد .