هوهوخان با مطالب متنوع برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان

محل لوگو

چوپان کوچک قسمت سوم


                چوپان کوچک

 

                  نویسنده: محمد جواد

 

          داستان سوم : عروسک

 

ننه آسمان چادرسفیدش را ازسرش برداشته ودرحال پوشیدن چادرسیا ه رنگ

شب بر سرش می با شد که ایوب و دایی به همراه دار و دستهء گوسفندها به

خانه می رسند .

گوسفندها که گیج  خوابند در حا لیکه به در و دیوار می خورند به سمت آغل

می روند تا لا لا کنند . زینت کوچلو خواهر ایوب خودش را در آغوش دایی می اندازد .

دایی ساکش را باز می کند و عروسک کوچکی را که هد یه آورده به زینت می دهد و

ماشین باری قشنگی را هم به ایوب هد یه می دهد .

ایوب و زینت از دایی تشکر می کنند و زینت مشغول بازی با عروسکش می شود .

گوسفندها سرشان را به شیشه چسبانده اند و داخل اتاق را تما شا می کنند .

بع بعی گریه می کند واز مادرش عروسک می خواهد .

ناگهان به چشم اخمو که خیلی خوایش می آ ید ، چند قطره خواب فرو می رود

و اخمو به زمین می افتد و قرومب صدا می دهد ودرحالیکه رو بالا افتا ده است

مشغول خروپف می شود .

مادر ایوب به داخل حیاط می آید و گوسفند ها را به سمت آغل می برد و می گوید:

مگه شما خوابتان نمی آ ید فردا صبح زود باید برید صحرا .

بع بعی همچنان گریه می کند واز مادرش عروسک می خواهد .

دایی سجاده اش را پهن کرده و در حا ل نما ز است . ایوب که با دقت به نما ز خواندن

دایی خیره شده است بعد از پا یا ن نما ز می پرسد : چرا ما باید نما ز بخوانیم ؟

دایی با مهربا نی جواب می دهد : ما مخلوقات خدا هستیم و خدای مهربان این

همه نعمت به ما داده است . ما برای تشکر از خدا باید ، او را عبا دت کنیم .

برای عبادت خدا باید نماز بخوانیم . همه ء حیوانات خدا را عبادت می کنند ، پرند گا ن ،

شیرها ، ما هی ها هرکدام به روش خود هر روز خدا را عبادت می کنند .

ایوب می پرسد گوسفند ها هم خدا را عبا دت می کنند ؟ دایی جواب می دهد : بله

به زبا ن خودشان خدا را عبا د ت می کنند .

بع بعی همچنان گریه می کند . گوسفند ها گوششان را گرفته اند تا صدای گریهء

بع بعی را نشنوند . مادر بع بعی و حنایی به نوبت در دهان بع بعی پستانک می گذارند

اما بع بعی پستانکها را به بیرون پرتا ب می کند و گریه می کند .

مادر بع بعی به پشت بع بعی می زند و برایش لالایی می خواند .

زینت عروسکش را یک لحظه از خودش دور نمی کند . عروسکش را داخل ماشین باری

گذاشته و به این طرف و آ ن طرف می برد .

گوسفند ها همه خوابشا ن برده است . صدای خرو پف اخمو تا هفت خانه آ ن طرف تر

هم می رود .

اما بع بعی بیدار است . آ رام از آ غل بیرون می آید و به سمت اتاق می رود . در را باز

می کند . زینت خوابیده است و عروسکش را روی سینه اش در آ غوش گرفته است .

بع بعی به سمت عروسک می رود و عروسک را بر می دارد .

زینت که خواب است بع بعی را بغل می کند . بع بعی در آغوش زینت گیر افتاده و

بع بع می کند.

چند دقیقه ء بعد مادر زینت به داخل اتاق می آید . بع بعی در بغل زینت خوابش برده

است . ما در ، او را از بغل زینت جدا می کند و به آغل می برد و در کنار مادرش

می خوابا ند .

  انتشار : ۱۶ خرداد ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 60

برچسب های مهم

دیدگاه های کاربران (0)

هوهو خان در خدمت کودکان ایران

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما