هوهوخان با مطالب متنوع برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان

محل لوگو

چوپان کوچک قسمت چهارم


چوپان کوچک

نویسنده : محمد جواد

قسمت چهارم: کباب بره

ایوب و مادر و دایی رضا دور سفره ء صبحانه نشسته اند و مشغول خوردن صبحانه

هستند . چای شیرین ، پنیر و نا ن تازه ، به به ! جای شما خالی .

گوسفند ها در حیاط منتظرند تا ایوب بیاید و آ نها را به صحرا ببرد .

اخمو اخم کرده و ومی گوید : اما ن از دست این بچه ، ما باید این جا گرسنه وایسیم

تا این بچه از خواب بیدار بشه و بیا ید ما را به صحرا ببره .

ایوب همینطور که صبحانه می خورد قضیه ء حمله ء گرگ به گله را برای برای دایی

تعریف می کند و آ رزو می کند که آقا گرگه هر چه زودتر بمیرد .

دا یی رضا می خندد ومی گوید: این آ قا گرگه وقتی خودش وبچه هایش گرسنه

هستند چه کارباید بکنه ؟ بره قصابی گوشت بخره! پول نداره ، قصابها هم بهش

گوشت نمی دهند ، شکارچی ها با اون تفنگها شون همه ءخرگوش و کبک و

آهو های کوه را شکارمی کنند . خرگوش و کبک و آ هو، شا م و نها رآقا گرگه

هستند ، وقتی که شکارچی ها می روند توی قلمرو آ قا گرگه ، نها ر و شامش

را شکا ر می کنند و آقا گرگه گرسنه می مونه ،مجبورمی شه از قلمروش پایین بیا ید

و به گوسفندها حمله بکند .

تعریف دایی رضا و ایوب گل انداخته ! صدای قور قور شکم گوسفندها بلند شده است .

حنا یی می گوید: آخ مردم از گرسنگی ! پس این ایوب کی می آ ید ؟

اخمو می گوید : حتما که نباید ایوب با شه ، من خودم راه را بلد هستم .

بیایید خودمان برویم . اخمو و گوسفند ها به طرف صحرا به راه می افتند .

دایی رضا که قصد دارد به شهر برگردد با ایوب خداحافظی می کند و او را می بوسد .

ایوب از اتاق بیرون می آ ید . از گوسفندها خبری نیست .

او که دلش برای گوسفندها شور افتا ده ، شروع به دویدن می کند .

گوسفندها از کنا ر جا ده به سمت علفزار در حال حرکتند . ماشینی از مقابل

گوسفندها عبور می کند وچند مترجلوتر می ایستد .

دو تا کله از شیشهء ماشین بیرون می آید و نیششان تا بنا گوش باز می شود .

یکی از آ نها می گوید : چوپان ندارند ؟ دومی می گوید : ندارند .

اولی با آواز می گوید : گرگم و به گله می زنم . دومی ادامه می دهد : امروز نهار ،

کبا ب بره می زنم . ما شین که آ رام از پشت سر درحال حرکت است به گوسفندها

نزدیک میشود .

دستی از داخل ما شین بیرون می آ ید و بع بعی را به داخل ماشین می کشد .

ما در بع بعی درحا لیکه به دنبا ل ما شین می دود فریاد می زند : وای بچه ام را

دزدید ند .

ما شین دور تر ودورتر می شود و مادر بع بعی هرچه می دود به گرد ماشین هم

نمی رسد . او از دوری بچه اش گریه می کند وگوسفندها دلداریش می دهند.

ایوب که گوسفندها را پیدا کرده از ماجرا با خبر می شود و تصمیم می گیرد که

بع بعی را پیدا کند .

دو مرد شکارچی تفنگها یشان را روی زمین و کنارشان گذاشته اند و در حال روشن

کردن آ تش هستند .

بع بعی که دست و پا یش با طناب بسته شده است ، ترسیده و مدام بع بع می کند .

یکی از شکارچی ها مشغول ریختن فلفل و آ بلیمو بر روی بع بعی می شود و می گوید :

به به چه کبابی بشه ! دومی می گوید : من هوس آبگوشت بره کرده ام آبگوشت درست

می کنیم .

دو شکارچی بر سر کباب و آ بگوشت به جان هم می افتند و تا می خورند همدیگر را کتک

می زنند.

ایوب پاورچین به بع بعی نزدیک می شود و دست و پا ی بع بعی را که با طناب بسته شده

است باز می کند .

حنا یی هم با پا تفنگها را داخل جوی آ ب می اندازد .

شکارچی ها با دیدن بع بعی که در حال فرار است از دعوا دست می کشند .

یکی ازآ نها به سمت حنا یی می رود و تفنگش را برمی دارد وشلیک می کند.

تفنگ شکارچی فقط آ ب به این طرف و آ ن طرف می پاشد .

شکا رچی ها که خود را در محاصره ء گوسفندها ی خشمگین می بینند فرار را بر قرار

ترجیح می دهند و از آ نجا دور می شوند .

گوسفندها از اینکه بدون اجازه به صحرا آ مده اند پشیما ن هستند و در حالیکه سرشا ن

را پا یین انداخته اند از ایوب معذرت می خواهند .

توجه:

هرگونه برداشت و کپی برداری بدون اجازه نویسنده از نظر شرعی حرام و دارای پیگرد

قانونی می باشد.

  انتشار : ۲ تیر ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 52

برچسب های مهم

دیدگاه های کاربران (0)

هوهو خان در خدمت کودکان ایران

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما