چوپان کوچک
نویسنده : محمد جواد
قسمت نهم : خانه تکانی
ایوب و گوسفندها در حیاط مشغول بازی هستند .
کبری خانم مادر ایوب در حا ل پاک کردن شیشه هاست .
مش رحمان فریاد می زند : آهای ایوب به جای بازیگوشی در خانه تکانی
یه کم به مادرت کمک کن .
ایوب از مادرش می پرسد : مادر جان خانه تکانی یعنی چه ؟
اخمو می گوید :خوب معلوم است ! یعنی خانه را تکا ن بدهیم .
اگر می خواهید با کله به دیوار خانه بکوبم تا تکان بخورد .
کبری خانم می خندد و می گوید :خانه تکانی یعنی اینکه خانه را تمیز و
پاکیزه کنیم . ما ایرانیها هرسا ل نزدیک عید نوروز که می شود همه جای
خانه خود را تمیز می کنیم وگرد وغبار وسایل خانه را با تکا ن دادن وسایل
از بین می بریم و به این کار خانه تکانی می گوییم .
ایوب و گوسفند ها دست به کار می شوند . ایوب دیوارها را با دستما ل
پاک می کند .
گوسفند ها تصمیم می گیرند که سقف را تمیز کنند . حنایی روی دوش
اخمو می رود و زغا ل اخته و سفیدبرفی هم یکی یکی روی دوش آ نها
می روند تا دستشان به سقف می رسد و مشغول تمیز کردن می شوند .
مش رحمان هم در حالی که دستش را به کمرش زده ، نظارت می کند و
دستور می دهد .
بعد از مدتی پاهای اخمو و حنا یی که در زیر هستند خسته می شود
و شروع به لرزش می کند و به یکباره گوسفندها از بالا یکی یکی به روی
مش رحمان می افتند و نا له ء مش رحمان از آن زیر بلند می شود .
ایوب و کبری خانم به کمک مش رحمان می آیند و او را اززیر گوسفندها
بیرون می کشند . کبری خانم کمی آب قند درست می کند و به مش رحمان
می خوراند تا حا لش جا بیاید .
کبری خانم به گوسفند ها می گوید : موقع کمک کردن به بزرگترها باید
خیلی مواظب باشیم تا به خودمان و دیگران آسیب نزنیم .
گوسفندها تصمیم می گیرند شیشه ها را تمیز کنند .
آنها مایع شیشه شور را به شیشه ها می پاشند و به جای استفاده از
دستما ل ، بع بعی را به شیشه ها می سابند .
پشم های بع بعی شیشه ها را حسا بی تمیزو براق می کند .
مش رحمان دوبا ره مشغول دستوردادن می شود اما با درشیشه ای
که حسا بی تمیز شده برخورد می کند و نقش زمین می شود .
گوسفند ها می زنند زیر خنده .
مش رحمان فرش داخل اتاق را لوله می کند و فریاد می زند : یالا تنبلها
فرش را بلند کنید ببریم پشت با م .
گوسفندها همه با هم به کمک ایوب ، فرش را از پله ها بالا می برند تا
به پشت بام می رسند.
در آنجا مش رحمان فرش را پهن می کند و آ ب ومواد شوینده بر روی
فرش می ریزد ومشغول شستن آ ن می شود .
بعد از آنکه شستن فرش تمام می شود مش رحمان فریاد می زند :
آها ی تنبلها سر فرش را بگیرید و لب پشت بام پهن کنید تا خشک
شود .
مش رحمان یک طرف فرش و اخمو هم طرف دیگر فرش را می گیرند و
از لب پشت بام آویزان می کنند تا خشک شود .
فرش خیس سنگین است و از دست اخمو رها می شود و به پایین
می رود و مش رحمان هم نمی تواند از سقوط فرش جلوگیری کند .
فرش به داخل حیاط می افتد و گلدانهای داخل حیاط را می شکند و
با سقوط به داخل باغچه بیش از پیش کثیف می شود .
فریاد کبری خانم بلند می شود که می گوید : باز هم دسته گل به
آب دادید ؟ حنایی می گوید : نه فرش به آب دادیم !
چند ساعت بعد ، صدای رادیو بلند می شود که می گوید : سال
یکهزار و سیصد و نود وپنج !
گوسفندها و ایوب و مادرش و مش رحمان ، همه از خستگی داخل
اتاق ولو شده اند و حال تکان خوردن هم ندارند و دایی رضا از آنها
پذیرایی می کند.
برچسب های مهم