چوپان کوچک
نویسنده : محمد جواد
قسمت دهم: رفیق بد
صبح مش رحمان در حا لی که در رختخواب نشسته بود ساکش را باز کرد
و مقدار زیادی پول از ساکش بیرون آورد و مشغول شمردن پولهایش شد .
صدو پنجاه .. صدو پنجاه و یک ..!
با صدای مش رحما ن گوسفند ها بیدار می شوند و به مش رحمان و
پولهایش چشم می دوزند .
مش رحمان با غضب می گوید : چیه نگاه می کنید ؟ .
پتو را روی سرش می اندازد تا کسی او را نبیند و به شمردن ادامه
می دهد : صد وپنجاه و سه ....صد وپنجاه و پنج .
بعد از خوردن صبحا نه مش رحمان از خانه بیرون می زند .
کبری خانم می گوید : مش رحمان کجا می روی ؟ مش رحمان جواب
می دهد : بانک .
حنا یی می پرسد بانک کجاست ؟
کبری خانم می گوید : بانک جایی است که ما پولهایمان را در آنجا پس انداز
می کنیم و هروقت بخواهیم می توانیم پولهایمان را بگیریم .
سفید برفی می گوید : خب چرا پولهایمان را در قلکمان نگه نداریم که مجبور
نباشیم آنها را به بانک ببریم ؟
کبری خانم می گوید : وقتی پولها یمان زیاد باشد ، نمی شود آنرا در قلک
نگه دازیم ، باید آنرا در بانک بگذاریم تا جایش امن باشد .
اخمو تصمیم می گیرد به دنبال مش رحمان برود تا بانک را از نزدیک ببیند .
لذا کت وشلوارش را به تن می کند و کلاه دوره دارش را به سر می گذارد
و از خانه خارج می شود .
مش رحمان در حالیکه پولها یش را در دستش گرفته است از پیاده رو
در حال رفتن است .
آ ن طرف خیابان دو مرد که سوار بر موتور هستند چشمشا ن به مش
رحمان و پولهایش می افتد .
آ ن دو مرد در حا لیکه کنار خیابان و روی موتور نشسته اند مش رحمان
را زیر نظر دارند و سیبیل ها یشان را تاب می دهند .
مش رحما ن پول های دستش را داخل ساکش می گذارد .
یکی از آ ن دو مرد از موتور پیاده می شود وخود را به مش رحمان
می رسا ند و در یک لحظه ساک را می قاپد .
مش رحما ن فریاد می زند : آی دزد و به دنبال مرد می دود .
ناگهان چشمش به اخمو می افتد که در پیاده رو در حا ل نزدیک شدن
است .
فریاد می زند : اخمو بگیرش ، نذار بره . اخمو دستش را باز می کند و
جلوی مرد را می گیرد . مرد می گوید : برو کنار جوجه .
اخمو کله ای به سر مرد می کوبد . مرد نقش برزمین می شود و هرچه
ساختمان وماشین و آدم هست دور سرش شروع به چرخیدن می کند .
اخمو ساک را از مرد می گیرد و با مش رحمان به بانک می روند .
مرد دوم دوستش را سوار موتور می کند و از آنجا دور می شوند .
فردای آ ن روز ، مرد دوم نزدیک خانه ء دایی رضا کشیک می دهد و
منتظر است .
به محض اینکه اخمو از خانه بیرون می آید ، مرد جلو می آید و
می گوید : سلام بر تو ای دلاور ، پهلوان . دیروز دیدم که چقدر قوی
هستی و حق اون دزد نابکار را چطورکف دستش گذاشتی به من می گن
فریدون مرد میدون ، اومد م برای تشکر از تو ببرمت گردش .
اخمو خوشحا ل می شود و با فریدون می رود .
آنها به یک قهوه خانه می روند . در آ نجا فریدون سیگاری روشن می کند و
در گوشه ء لب اخمو می گذارد و می گوید: بکش تا حا ل بیایی .
اخمو از سیگار خوشش نمی آ ید اما نمی تواند به فریدون بگوید : نه
نمی خواهم،و به ناچار سیگار را می کشد .
بعد از تمام شدن سیگار ، فریدون سر قلیان را به دهان اخمو می گذارد و
می گوید :پهلوان یه کم قل قل کن تا روشن شی .
باز هم اخمو نمی تواند به فریدون بگوید : نه نمی خواهم .
بعد از تمام شدن قلیان فریدون می گوید : حالا نوبت کشیدن پیپه .
با ز هم اخمو نمی تواند نه بگوید .
عصر فریدون اخمو را به خا نه می رساند .
شب تا صبح اخمو سرفه می زند طوری که هیچ کس از صدای سرفه هایش
نمی تواند بخوابد .
روزهای بعد هم فریدون به سراغ اخمو می آید و هر روز با هم به گردش
می روند . حالا اخمو به سیگار معتاد شده است .
دندانها یش زرد شده و حال ندارد که تکان بخورد تا کمی می دود نفسش
تنگ می شود .
صبح یکی از روزها فریدون تا چشمش به اخمو می افتد یقه اش را می گیرد
و می گوید : تو با چه جراتی دوست منو اون روز کتک زدی معتاد ؟
فریدون مشغول کتک زدن اخمو می شود .
اخمو آنقدر ضعیف شده است که نمی تواند از خود دفاع کند و زخمی و
کتک خورده به خانه برمی گردد .
کبری خانم که حال و روز اخمو را می بیند کمی علف برایش می آورد اما
دندانهای اخمو همه بر اثر سیگار خراب شد ه و نمی تواند علف هم بخورد .
مش رحمان در جیبهای اخمو سیگار می بیند و تصمیم می گیرد که اخمو را
ترک بدهد .
اخمو خودش هم متوجه شده که سیگار چیز بدی است و فریدون رفیق بدی
بوده است که به او سیگار دا ده است و تصمیم می گیرد دیگر سیگار نکشد .
دا یی رضا که از موضوع با خبر شده است از ایوب و گوسفند ها می پرسد :
بچه ها به نظر شما اخمو چه اشتباهی انجام داد که معتاد شد ؟
گوسفندها هر کدام چیزی می گویند . دایی رضا می گوید : اشتباه اخمو این
بود که با کسی که درست نمی شناختش دوست شد اخمو با کسی که
می دانست آ دم بدی است دوست شد .
و اشتبا ه دوم اخمو این بود که نمی توانست به فریدون نه بگوید .
وقتی که سیگاربه اخمو تعارف شد اخمو با این که می دانست سیگار چیز
بدی است اما نتوانست دست فریدون را رد کند و مشغول سیگار کشیدن
شد . آیا اگر یک نفر به ما بگوید برو از بالای پشت با م بپر پایین ، ما با آنکه
می دانیم این کار اشتباه است و اگر از پشت بام به پایین بپریم دست و
پایما ن می شکند با ز هم باید از پشت بام به پایین بپریم ،
خدا به ما عقل داده است تا کار های اشتبا ه انجام ندهیم .
برچسب های مهم