پوست هندوانه
قسمت هفتم :مراسم تدفین
نویسنده : محمد جواد
می رن آدم ها از اون ها فقط خاطراتشون به جا می مونه .
این صدای من است که جلو جنازه می خوانم . جنازه بر روی دوش مردم
داخل قبرستان به سمت سرای ابد یش در حال حرکت است و در جلو ،
پسران مرحوم در حال حرکتند ومرده مرده گریه می کنند .
ادامه می دهم : یکی ازمردان نیک روزگار از دست ما رفت مردی سخاوتمند
ونیکوکار که دست ضعفا و مستمندان را می گرفت ، درامر خیر وبرقراری صلح
و صفا ید طولی داشت این آقا مصطفی .
نیش مردم بازمی شود .من هم میدانم آب ازدست مصطفی نمی چکید ،
درتعجبم چطوربه عزراییل جان داد ، این بابا از پشت د ست شیطان را بسته بود ،
اما من باید خوبیهای میت را بگویم حالا اگرمرحوم ملعون است وخوبی ندارد
گناه من چیست ؟
آقا مصطفی یک عمر ازسر و کول مردم بالا رفته اما بالاخره مردم جنازه را روی
زمین می گذارند . مردم صف می کشند و آماده نماز می شوند .
جل الخالق ، مصطفی کفن پوش نیم خیز می شود و می نشیند .
مردم با دیدن این صحنه دوتا پا دارند ، دو تا پای دیگرهم قرض می کنند و هر
کدام به سمتی فرار می کنند .
جناب عزراییل هم حریف این مصطفی نشد .
این ملعون خصیص جان به عزراییل نداده بود ، فقط چند ساعت سنگا لیزاسیون
شده بود .
این ملعون چند باردست منو توی پوست گردو گذاشته بود و پول منو خورده بود .
امروز از صبح من الاف این بابام ،از بس که پشت بلند گو شعر خواندم گلویم
پاره شد .
حالا که ماهی به دمش رسیده ، این مصطفی داره موش می دوانه .
با آ جری که روی زمین افتاده بود ضربه ای به سر میت محترم کوبیدم .
آقا مصطفی دراز به دراز افتاد . اینجا آرامستان است هر کس که اینجا می آید
باید آرام بگیرد وگرنه آرامش را به او می بخشیم .
پشت میکروفن فریاد می زنم حضار عزیز تشریف بیاورید ، خودم کشتمش ،
جای نگرانی نیست ، میت الان آماد ست ، خواهشمند م جهت ادامه مرسم
تدفین تشریف بیاورید ، درست نیست میت روی زمین معطل بماند .
و به این ترتیب مراسم تدفین به خوبی وخوشی ادامه پیدا کرد .
برچسب های مهم