هوهوخان با مطالب متنوع برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان

محل لوگو

این قسمت : قضاوت معاویه


قصه های آقا بزرگ

نویسنده : محمد جواد

 

به نام خدا

مقدمه

 

یادش بخیر پدر بزرگم ، من پدر بزرگم رو آقا بزرگ صدا می زدم .

اون زمان که بچه بودم برام قصه می گفت . بعضی وقتها قصه هایی از روزگاران

قدیم تعریف می کرد ، گاهی هم قصه هایی از گلستان سعدی برایم می گفت ،

گاهی هم قصه های مذهبی تعریف می کرد .

خدا روح همه پدر بزرگهایی که فوت شدند از جمله آقا بزرگ را قرین رحمت خودش

نماید .

آقا بزرگ من شرمنده ات هستم که تا زمانی که کنار من بودی کاری برایت نتونستم

انجام بدم و قدرت را ندانستم .

آخ اقا بزرگ چه قدر سختی کشیدی واز بیماری رنج بردی .

یادت بخیر و خانه قبرت از الطاف خدا پر نور باد .

این قسمت :قضاوت معاویه

 

بازرگانی از اهالی کوفه به قصد تجارت به سمت شام حرکت کرد .

بعد از ماهها سفر و تحمل سختی ، به شام رسیدو در کاروانسرایی اطراق کرد .

روز بعد بازرگان به همراه شترش به سمت بازار به راه افتاد .

در بازار بازرگان سرگرم دیدن حجره ها و اجناسشان بود که ناگهان مردی یقه

او را گرفت و فریاد زد : دزد ، آی دزد ، دزدی در روز روشن ، ای شتر دزد، چند

روز است که تمام شهر را به دنبال شترم گشته ام .

مرد شامی و بازرگان به جان هم افتادند و حسابی از خجالت هم در آمدند .

سربازان حکومتی که از بازار می گذشتند ، آن دو را دستگیر کردند و به

دار الحکومه نزد معاویه جهت قضاوت بردند .

معاویه از مرد شامی علت درگیریش را پرسید . مرد شامی ادعایش را تکرار کرد

و گفت : این شتر از آن من است و این بازرگان آن را از من دزدیده است .

معاویه رو به بازرگان کرد و گفت : ای مرد از خودت دفاع کن .

بازرگان گفت : من با این شتر از کوفه تا شام مسافرت کرده ام چه طور می شود

آن را دزدیده باشم ؟

معاویه دستی به ریشش کشید رو به مرد شامی کرد و گفت : آیا شاهدی داری

که تایید کند شتر از آن توست ؟

مرد شامی به سرعت پنجاه نفر از شامیان را خبر کرد و همه ء آن پنجاه نفر

شهادت دادند که این شتر ماده از آن مرد شامی است .

معاویه اجازه صحبت به بازرگان را نداد و حکم داد که مالک شتر مرد شامی است

و بازرگان آنرا دزدیده است . شتر ماده باید به مرد شامی داده شود و بازرگان باید

به خاطر دزدی مجازات شود .

بازرگان فریاد زد : این شتر نر است چه طور مرد شامی که مالک شتر است و آن

پنجاه نفر نمی دانند شتر نر است و فکر می کنند شتر ماده است . آنها دروغ

می گویند .

معاویه متوجه اشتباه خود شد اما به روی خودش نیاورد و شتر را به مرد شامی داد .

مرد شامی و همراهانش خوشحال و خندان به همراه شتر دار الحکومه را ترک کردند .

معاویه رو به بازرگان کرد و گفت : من از مجازات تو می گذرم و پول دو شتر را به

تو می دهم چون می دانم حق با توست اما در عوض لطف من ، تو هم باید زمانی

که به کوفه رفتی پیغام مرا به علی ابن ابیطالب برسانی .

از قول من به علی ابن ابیطالب بگو : معاویه با سیصد هزار احمق و نادان به جنگ

تو می آید . احمق هایی که فرق شتر نر و ماده را نمی دانند، آنها آنقدر نادانند

که من روز چهارشنبه برایشان نماز جمعه اقامه کردم و همه از من اطاعت کردند

و کسی اعتراض نکردند . ای علی تو و یارانت هرگز نمی توانید مرا شکست دهید .

بازرگان شام را به قصد کوفه ترک کرد .

اودر راه به قضاوت معاویه و عدالت حضرت علی (ع) فکر می کرد و خدا را شکر

می کرد که در شهر ی زندگی می کند که حضرت علی در آنجا حکومت می کند .

  انتشار : ۱ مهر ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 141

دیدگاه های کاربران (0)

هوهو خان در خدمت کودکان ایران

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما