قصه های آقا بزرگ
این قسمت :پادشاه و پیرمرد
نویسنده : محمد جواد
در روزگاران قدیم پادشاهی بود که به شکار علاقه بسیار داشت .
این پادشاه از هفت روز هفته ، هشت روزش را به شکار می گذزاند و
حیوانات وحشی یک روز خوش هم از دست پادشاه و سربازانش نداشتند .
پادشاه آنقدر به شکار ادامه داد که نسل چرنده و پرنده و خزنده در شکارگاه ها
منقرض شد و اثری از آثار حیوانات وحشی در روی زمین پیدا نمی شد ، مثل آّبی
که به زمین فرو رفته باشد .
پادشاه که وصف جنگلی بکر و پر از شکار را از بازرگانان شنیده بود ، به قصد شکار
شال و کلاه کرد و بعد از چند روز سفربه شکار گاه رسید .
پادشاه و همراهانش که از دیدن جنگل و آن همه حیوانات جور وا جور ذوق زده شده
بودند مشغول شکار شدند و روز روشن حیوانات بیچاره را مثل شب تار ، سیاه کردند .
برای خواندن ادامه داستان به کتابخانه های دیجیتال مراجعه
بفرمایید .
در گوگل " کتاب قصه های اقا بزرگ را جستجو بفرمایید .