هوهوخان با مطالب متنوع برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان

محل لوگو

این قسمت : دو مار سیاه


قصه های اقا بزرگ

این قسمت : دو مار سیاه ( اقتباس از شاهنامه)

نویسنده : محمد جواد

در قسمت قبل خواندیم که گروهی از ایرانیان به جهت بی کفایتی جمشید ،

به کشورشان خیانت کردند و دست به دامن بیگانه و ضحاک شدند و ضحاک با

ریختن خون بسیاری از ایرانیان پادشاه ایران شد و خواندیم که شیطان بر شانه های

ضحاک بوسه زد و به سرعت ناپدید شد و حالا ادامه ماجرا را بشنوید .

از داخل زخم شانه های ضحاک دو مار سیاه رویید که باعث ترس و ناراحتی و

آزار او شد . ضحاک دست به دامن پزشکان شد و دستور داد تمام پزشکان ماهر

را به نزد او بیاورند تا شاید علاجی برای دردش پیدا کنند .

مارها تمام شبانه روز در حال حرکت و فعالیت بودند و حتی اجازه نمی دادند

که لحظه ای خواب به چشم پادشاه نگون بخت برود . پزشکان بعد از مشورت

با هم به این نتیجه رسیدند که مارها را از روی شانه های ضحاک قطع کنند .

ضحاک چند روزی از شر مارها آسوده بود اما آن دو مار مانند شاخه های درخت

شروع به روییدن و رشد و نمو نمودند و به سرعت بزرگ و بزرگتر شدند . این بار

پزشکی که از چین آمده بود با خوراندن سم به مارها آنها را کشت اما این کار

هم بی فایده بود و بعد از چند روز دوباره مارها از داخل زخم شانه های ضحاک

روئیدند . این مارها خواب و آسایش را ضحاک را از او گرفته بودند . آری این مارها

همان رفتار و اعمال بد ضحاک بودند که حالا به شکل دو مار بد ترکیب ظاهر شده

بودند و او را آزار می دادند . رفتار بد ما انسانها گاهی آنقدر رشد می کند و بزرگ

می شود که باعث آزار خودمان می شود .

برای خواندن ادامه داستان به کتابخانه های دیجیتال مراجعه

بفرمایید .

در گوگل " کتاب قصه های اقا بزرگ را جستجو بفرمایید .

  انتشار : ۲۹ اسفند ۱۳۹۷               تعداد بازدید : 61

دیدگاه های کاربران (0)

هوهو خان در خدمت کودکان ایران

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما